نیلا موقرنیلا موقر، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته ی زمینی نیلا کوچولو

فرشته کوچولوی مامان رویا و بابا محمد

فرشته کوچولوی من با اومدنت زندگیمون شیرین تر شد....

 

نیلا کوچولو در سیزده بدر 1393

      امسال سیزده رو با یه فرشته کوچولو بدر کردیم.... رفته بودیم دره قاسملو و چون شدیدا باد می وزید نیلا خانم بیشتر تو چادر موند و برا خودش بازی کرد... الهی فدای خنده های خوشگلت بشم مامانی... راستی اون پیرهنی هم که تنته کادوی خاله هستش که از آستارا برات خریده... دستش درد نکنه.     ...
14 فروردين 1394

عزیز دل مامان هفتمین ماهگردت مبارک....

خوشگل مامان روز به روز داری بزرگتر و شیطون تر می شی .... امروز رفته بودیم غذاخوری .... آخه مامانی و بابا جون به خاطر حاجی شدنشون نزدیک 400 نفر مهمون داشتن!!!! و تو هم بین اون همه شلوغی خوابت برده بود.. و دل همه رو برده بودی... و چون سرمون خیلی شلوغ بود نتونستم یه جشن کوچولو برات بگیرم ... انشالا ماه بعد جبران می کنم جوجوی نازم اینم کادوی مامان رویا و بابا محمد به خاطر هفتمین ماهگرد دختر نازم....     عزیز دل مامان امیدوارم خوشت بیاد ...
5 فروردين 1394

دخترکوچولوی نازم سال نوت مبارک

عزیز دلم.... الهی فدات شم این اولین سال نوی تو و بهترین سال نوی ما هستش چون امسال تو رو کنارمون داریم.... امسال موقع تحویل سال ساعت 2 نصف شب بود و سال گوسفند بود ... عزیزم تو موقع تحویل سال توی خواب ناز بودی و ما دلمون نیومد بیدارت کنیم ... امیدوارم  امسال سال خوبی برامون ، همراه با سلامتی و خوشبختی باشه... 28 اسفند مامانی و باباجون از سفر حج برگشتن و 29 و 1 فروردین کلی مهمون داشتیم... وکلی هم رفت و آمد بود ... امسال فقط بدو بدو کردیم و نتونستم برات پست درست وحسابی بذارم .... فقط اینو بدون دختر نازم که خیلی دوستت دارم و همه کس منو و با با محمد هستی و مو فقیت و خوشبختی تو تنها آرزوی ماست...... اینم عکس دختر نازم ...
2 فروردين 1394

عکسهای جا مانده ی نیلا کوچولو از سال 1393

عزیزم این اولین عکس واضحی بود که تا قبل از بدنیا اومدنت ازت داشتم و چه قدر هم دوستش داشتم.... عزیز مامان اینجا 25هفته هستش و 700گرم هم وزنشه..... نیلای من در محرم 1393 ...... مامانی این لباسهارو دایی رضا برات خریده بود .....       الهی فدات بشم مامانی... چقدر پاک و معصومی   اینجا هم داری میری حموم و لخت شدی......                 اینجا هم داری با دایی رضا بازی می کنی .... وقتی می ری رو گردن از ذوقت می خوای پرواز کنی!!!!      مامانی تورو ب...
25 اسفند 1393

سفر حج مامانی و باباجون

عزیز دل مامان این چند روزه سرم خیلی شلوغ بود و نمی تونستم بیام برات بنویسم آخه مامانی و باباجون رفتن سفر حج .... روز هفدهم مراسم دید و بازدیدشون بود و تو هم کلی بد اخلاق شده بودی و بغل هیچ کس نمی رفتی ... و روز هجدهم اسفند هم مامانی و باباجون با آقا جون و عزیز چهار تایی رفتن سفر حج.... خدا پشت و پناهشون باشه.... این هم چند تا از عکسای اون روز   عزیزم اینجا هم که دیگه آخر عصبانیتت هستش.....       جوجوی خوشگلم الهی بمیرم اشکهای نازت رو نبینم ..... نمی دونم توی جمع چرا این همه بی قرار می شی؟؟؟؟؟ راستی پیرهن خوشگلت رو هم قبل رفتن به مهمونی از فروشگاه همیشگیت هپی لند گرفتیم که خیلی دوست ...
22 اسفند 1393

سیسمونی نیلا جونم

نیلای خوشگلم می خوام برگردم یه کم عقب تر، اون موقع که هنوز بدنیا نیومده بودی و توی دل مامان بودی... لحظه شماری می کردم برای بدنیا اومدنت... می خواستم زودتر بغلت بگیرم و از ته دل ببوسمت و بشی همه کسم....  ولی هنوز یه چند هفته ای مونده بود که بدنیا بیای و ما هم تمام تلاشمون رو می کردیم که بتونیم یه اتاق خوشگل برات درست کنیم ... حالا می خوام عکسای سیسمونی رو برت بذارم تا ببینی و لذت ببری. موافقی عزیزم؟؟؟!!! پس با هم می بینیم.....               مامانی امیدوارم خوشت اومده باشه.....     ...
13 اسفند 1393

اولین عکسای نیلا کوچولو

مامان جون این چند تا عکس رو دایی رضا توی بیمارستان ازت گرفته... تازه بدنیا اومده بودی... خیلی ناز بودی و از همون لحظات اول دل همه رو برده بودی....   اینجا هم ما مانی سه روزه هستی. با اون لپای آویزونت ... فدات بشم الهی..... اینجا هم پنج روزه ای بغل بابا محمد ... عاشق این عکست هستم عزیزم... خیلی نازی مامانی اینم شاهکار مامان رویا هستش... مامانی خیلی ناز و دوست داشتنی هستی....   ...
13 اسفند 1393
1